امشب کانال چهار داشت در برنامهی سینما و ماوراء (سینمای ماوراء ؟) نسخهی آمریکایی آب سیاه یا آب تیره را نشان میداد که من اواخر آن را دیدم. من قبلاً نسخهی ژاپنی این فیلم را دیدهام و باید بگویم با وجود آن که در درک زبان آن مشکل داشتم (فیلم به زبان ژاپنی بود و زیرنویس هم نداشت) برایم آنقدر ترسناک جلوه کرد که مجبور شدم آن را تکه تکه ببینم! به هر حال نسخهی آمریکایی تفاوتهای زیادی با نسخهی ژاپنی دارد و اصلاً به آن ترسناکی نیست (البته من فقط اواخر فیلم را دیدم که با اواخر فیلم ژاپنی خیلی متفاوت بود)، فکر میکنم در نسخهی ژاپنی تأکید روی ترس است، ترسی که آنقدر تصویری است که انتقالش نیاز به درک زبان گفتگوهای فیلم ندارد (در نسخهی ژاپنی چهرهی دختر مرده همواره با موهایش پوشانده شده یا حداکثر قستمهایی از چهرهی مخدوش و از بین رفتهی او نشان داده میشود، حتی جایی که صحنهی مرگ دخترک بازسازی میشود او را از پشت سر نشان میدهد تا حتی چهرهی زندهی او دیده نشود، در واقع ابهام و رازآلودگی این شخصیت به ترسناک شدن بیشتر آن کمک میکند)، در حالی که نسخهی آمریکایی با توجه به این که سعی میکند داستان کاملتری را روایت کند و زندگی خانوادگی شخصیتهای اصلی داستان را روشنتر به تصویر بکشد فرصت کمتری برای ایجاد و حفظ فضای رعبآور داستان به دست میآورد.
روزی امروز
خشایار مستوفی کوچک : ویدئویی روی سایت یوتیوب، از طریق پابرهنه برخط
وقتی شخصیت انیمیشن با انیماتور مشکل پیدا میکند : در محیط نرمافزار ماکرومدیا فلش، بارگذاریش زیاد طول میکشد ولی ارزشش را دارد.
پیر خطاپوش
از این بیت حافظ چه میفهمید؟:
پیر ما گفت: «خطا بر قلم صنع نرفت.»
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد!
مصرع اول میگوید که «پیر» و مرشد حافظ به او یا شاگردانش گفته که در آفرینش خطا و اشتباهی اتفاق نیفتاده. تا اینجا مشکلی نیست اما مصرع دوم -که در نگاه اول یک تمجید ساده از پیر دانا به نظر میرسد- کار را برای همه سخت کرده! آخر چرا خطاپوش؟ یعنی پیر حافظ خطاها را نادیده میانگاشته؟ به هر حال در شرح این بیت یکی از حکمای قرن نهم یک کتاب کامل و مستقل نوشته است و در صورتی که این بخش از کتاب بهاءالدین خرمشاهی را بخوانید متوجه میشوید چه تعداد آدم دیگر سعی کردهاند این جملهی شیطنتآمیز و آگاهانهی حافظ را به آن صورتی که مشکلی ایجاد نمیکند 😉 یا درست است معنی کنند.
ترفندهای سونی اریکسون کا ۷۵۰ آی
علاقهی بچگانهی عجیبی است که فکر میکنم همه داشته باشند به این که بازیچههایشان آرایش کنند و به آنها در پوستههای نوشان ذوق کنند. زمانی من علاقهی زیادی به پوستههای برنامهی پخش موسیقی وینامپ داشتم. آنقدر زیاد که تعداد زیادی از پوستههای این نرمافزار را داونلود کرده بودم و بخش مهم سرگرمیهای اینترنتی من پرسه زدن در سایتهای پوستههای نرمافزارها و دریافت و نصب و لذت بردن از قیافهی پوستههای جدید بود (سایتهایی مثل این، این، این و بسیاری از سایتهای مشابه که بعضیهایشان دیگر در دسترس نیستند). این علاقه آنقدر شدید بود که تب «طرحی نو درانداختن» مرا هم گرفته بود و من بیحوصله را واداشته بود که ساعتها وقت صرف طراحی دو تا پوسته برای وینامپ و یک پوسته برای جتاودیو کنم (اینجا ،اینجا و اینجا را ببینید).
مدتهاست که دیگر ذوقی برای پوستههای جدید نرمافزارها ندارم اما برای گوشی موبایلم چرا، چرا که میشود آن را هر چند هفته یک بار با یک پوستهی جدید آراست و آن را با قیافهای متفاوت و نو دید (علاقمندان میتوانند در این سایت و سایتهای مشابه آن تعداد زیادی پوسته برای گوشیهای سونی اریکسون کا ۷۵۰ آی و دبلیو ۸۰۰ آی پیدا کنند).
در مورد نوشتهای که دربارهی مزایا و معایب گوشی موبایلم نوشتهام سؤالی شده بود که به خاطر جوابش مجبور شدم گشتکی در انجمنهای مختص گوشیهای سونی اریکسون بزنم و در ضمن این گشت علاوه بر این که پاسخ پرسنده را پیدا کردم به نکات عجیب و جالبی در مورد این محصول شاهکار رسیدم (گوشی را میگویم 😉 ). از جملهی آنها امکان تغییر میانافزار گوشی و تبدیل آن به میانافزار گوشی سونی اریکسون دبلیو ۸۰۰ آی بود که انجامش دادم و انجام شد (علاقمندان اینجا و سپس اینجا را ببینند)! نتیجه از این لحاظ حیرتآور است که احساس میکنم کیفیت صدای گوشی به صورت عجیبی افزایش پیدا کرده و همانطور هم که طی این تبدیل باید اتفاق میافتاد قابلیت فقط امپیتری هم به گوشی اضافه شده (این قابلیت که بدون این که سیم کارت داخل گوشی باشد بتوان از امپیتری پلیر گوشی استفاده کرد).
نکتهی دیگری که ربط به پوسته و قیافهی ظاهری گوشی دارد این است که متوجه شدم میشود برای این گوشی منوهای افقی یا چرخشی طراحی کرد یا آیکونهای منوهای آن را عوض کرد (این قابلیتها به صورت عادی در دسترس قرار ندارند) و همین شد که کلی از ساعات دیروز را به دریافت و نصب این پوستههای غیرعادی و تماشای نمای آنها بر روی صفحهی گوشی مشغول بودم (تعدادی از این گونه منوها در داخل یک فایل فشرده که در این نشانی قرار گرفته [حجم فایل حدود ۱۹ مگابایت] جمعآوری شده و با ترتیبی که در این صفحه توضیح داده شده باید آنها را به پوشههای خاص سیستمی گوشی کپی کرد).
جالب اینجاست که این تغییرها، همه با دستکاری ساختار فایلهای سیستمی گوشی اعمال میشود (به اصطلاح گوشی هک میشود) و حتی بعضی از آنها باعث میشوند گوشی دیگر شامل گارانتی نباشد. افزایش کیفیت عکسهای گرفته شده با گوشی (احتمالاً با دستکاری تنظیمات فشردهسازی دوربین، اینجا را ببینید)، حذف صدای هیسی که گاهی حین پخش موزیک با صدای بلند شنیده میشود (البته من احساس کردم که با اعمال این تغییر کیفیت پخش برعکس آنچه وعده داده شده بود پایینتر آمده و به خاطر همین تنظیمات را به حالت اولیه برگرداندم، به هر حال دستورالعملش اینجاست)، و امکان تغییر ظاهر پخش کنندهی چندرسانهای این گوشی (دستورالعملش اینجاست) از دیگر امکاناتی است که با این دستکاریها در دسترس قرار میگیرند.
قابل برنامهریزی بودن دستگاههایی که از آنها به طور روزمره استفاده میکنیم میتواند باعث شود که آنها علاوه بر پاسخگویی به نیازهای روزمرهی ما برای ما تبدیل به بازیچههایی سرگرمکننده و دوستداشتنی شوند که میتوانیم ساعات فراغت خود را با آنها پر کنیم.
لطفاً توجه داشته باشید که تمجید و تعریف من از این محصول به هیچ وجه نشانهی توصیه به خرید یا ترجیح دادن آن بر نمونههای دیگر نیست و در همین راستا توصیه میشود برخی معایب این محصول را نیز در نوشتهی قبلی من بخوانید.
مکالمه در تاکسی
راننده لحظهای صورتش را به طرف مسافری که کنارش نشسته برمیگرداند و میگوید:
– خوب! دیگه چه خبر ممد جون؟
– چی بگم والا! میخوای چه خبر باشه؟ بدبختی! دربهدری! بیسامونی!
– چطور مگه؟ چی شده؟
– الان میدونی از کجا برمیگردم؟ رفته بودم پیش طلبکار، ازش مهلت بگیرم! میبینی؟ طرف میخواد به خاطر پنجاه تومن آبرومو تو بازار ببره!
– نه بابا! یعنی انقدر وضعت خرابه؟
– پس چی فک کردی! فک کردی تو اون مغازه فکستنی چیزی گیرم میاد؟ تازه کرایه خونهمم دو ماهه عقب افتاده!
– بدهکاریات زیاده؟
– نه بابا! زیاد نیس، وضعم زیادی خرابه! همهش دور و ور دو تومن بدهکارم!
– حالا میخوای چیکار کنی؟
مسافر منظور راننده را اشتباه میفهمد:
– الان؟! دارم میرم خونه که از اونجا برم شازند!
راننده با لحنی سرزنشآمیز و همدردانه:
– اونجام مگه بدهکاری داری؟
– اونجا؟ نه! تو بانک کشاورزی یه پژو بردم، میخوام برم تحویلش بگیرم!
راننده لحظهای مکث میکند، با نگاه سریعی طرفش را برانداز میکند و بعد از پوزخندی و سر تکان دادنی میگوید:
– بابا تو هم مث این که ما رو گرفتی! منو بگو داشتم فک میکردم از کجا میتونم برات پنجاه شصت تومن جور کنم، آبروت نره!
وقتی خبری شد خبرم کن!
چند تا وبلاگ یا سایت هست که شما خوانندهی دائمی آنها هستید؟ اگر تعدادشان زیاد است چطوری از این که بهروز شدهاند و نوشتهی جدید دارند باخبر میشوید؟ یکی یکی چکشان میکنید یا راه حل بهتری برای این کار سراغ دارید؟ وقتی با کلی امید و پس از انتظاری کشنده برای بارگذاری کامل صفحه، همان صفحهی دیروزی وبلاگ مورد علاقهتان در برابر چشمانتان هویدا میشود چه احساسی پیدا میکنید (نیمهی بدجنس وجودم میگوید بپرس به چه کسی بیشتر فحش میدهید؟ به خودتان یا آن وبلاگنویس بیچاره؟ البته من حرفش را گوش نمیکنم 😉 )؟ واقعاً فکر میکنید چقدر احتمال دارد آن F5 زدنهای چند دقیقه یک بارتان نتیجهبخش باشد؟ اگر برای این مشکل دنبال راه حلی مؤثر میگردید ادامهی این نوشته را بخوانید.
عکس زیر را با دقت نگاه کنید. این عکس تعدادی آیکون و نماد را نشان میدهد که همهشان تقریباً یک معنی میدهند و این روزها در اکثر سایتها و وبلاگها دیده میشوند (و این نشان میدهد که چقدر مفیدند و چقدر طرفدار دارند). آیا آنها را میشناسید؟ تا به حال شده روی آنها کلیک کنید؟ از این کار چیزی هم دستگیرتان شده؟ اگر حتی مشکل پاراگراف اول را ندارید اما این علامتها را نمیشناسید و نمیدانید به چه دردی میخورند باز هم توصیه میکنم ادامهی این نوشته را بخوانید.
گنج ادب
صدابلاگ را برداشتم تا از امکاناتش (پایگاه دادههای مایاسکیوال) استفادهی مفیدتری بکنم (هنوز میتوانید به دو نوشتهی صدادارم در دستهبندی صدابلاگ دست پیدا کنید). استفادهای که میتواند برای همه مفید باشد: گنج ادب مجموعهای از آثار شاعران پارسیگو است (فعلاً شامل دیوان کامل حافظ، رباعیات خیام، شاهنامهی فردوسی و مثنوی مولوی) که ضمن ارائهی این آثار به صورت طبقهبندی شده امکان جستجو در متن آنها را فراهم میآورد. البته راجع به این کار جدید هنوز خیلی مطمئن نیستم، برای همین هم فعلاً از قرار دادن همهی آنچه را میتوانستم در این مجموعه قرار دهم صرف نظر کردم. باید مطمئن شوم که آیا امکانات محدود میزبانی وبم توانایی جوابگویی چنین سیستمی را دارد یا نه.
روزی امروز
واتیکان با همتا سازی مخالف است : ولی ممکن است در مورد سوفیا لورن استثنا قائل شود! 😆 ، بی بی سی فارسی
فیل در تاریکی
من معلم خوبی هستم! البته کسی این را به من نگفته، خودم فهمیدهام 😉 ! اما همیشه چون انرژیی که برای شیرفهم کردن طرفم به کار میگیرم معمولاً خودم را از پا میاندازد تا آنجا که میشود از درس دادن شفاهی و رخ به رخ (و جدیداً حتی تلفنی!) طفره میروم (یادم میآید بچه که بودم فکر میکردم خیلی خوش صدا هستم، به خاطر همین دم به دقیقه در خانه سر و صدایم بلند بود و امان اهالی خانه را بریده بودم، تا این که بالاخره روزی صدای پدرم در آمد و گفت که چقدر اعصابش از دست من خرد شده! همانجا بود که فهمیدم همیشه از نظر دیگران به آن خوبیی که خودم فکر میکنم نیستم و همان بود که دیگر صدای آوازم جلوی جمع در نیامد).
دانشگاه که بودم یکی از دوستان غیرهمرشتهای شب امتحان مبانی کامپیوترش آمد سراغم و از من خواست که به او کمک کنم تا این بار بتواند این درس را پاس کند. من که توی رودربایستی قرار گرفته بودم و نمیتوانستم درخواستش را رد کنم قبول کردم. مبحث مبانی کامپیوترشان برنامهنویسی مقدماتی با پاسکال بود و با توجه به این که دوستم رشتهی ریاضی محض میخواند فکر نمیکردم آماده کردنش برای آن امتحان خیلی سخت باشد. اما مشکل همان ابتدای کار بروز کرد، همانجا که به دستورات سادهی چاپ متن روی خروجی رسیدیم. اینجا بود که من تازه فهمیدم طرفم تا به حال پشت کامپیوتر روشن ننشسته و با وجود این که امکانش را داشته همیشه از این موقعیت فرار کرده. آن وقتها کامپیوتری هم دم دستمان نبود و من مانده بودم که چطور برای او توضیح بدهم که خروجی فلان دستور چطور روی صفحهی مونیتور ظاهر میشود (دوستم هم اصرار داشت که حتماً این موضوع را بفهمد). شاید مطلب، واقعاً ساده به نظر برسد و حتی غیر قابل باور ولی داستان من و دوستم چیزی شبیه داستان فیل در تاریکی شده بود (داستان از مثنوی است: به تازگی فیلی را به شهری آورده بودند و شب هنگام در جای تاریکی نگهش داشته بودند، چند نفری که مشتاق بودند پیش از آن که صبح شود بفهمند فیل چه شکلی است یکی یکی به سراغش رفتند و هر کدام از آنها چون قسمتی از بدن فیل را لمس کرده بود آن را مطابق تصور خود توصیف کرد: یکی آن را شبیه ستون میدانست (پاهایش را لمس کرده بود)، یکی شلنگ (خرطوم)، یکی بادبزن (گوش) و یکی نیزه (عاج) [نقل به تلخیص و احتمالاً تحریف 😉 ]). چیزی که من برایش تصویر میکردم با تصویری که او در ذهنش میساخت متفاوت بود و تازه آن وقت بود که من فهمیدم که علت ناکامیهای قبلی او برای گذراندن این درس چه چیزی بوده: تصور او از این که خروجی چطور روی صفحهی مونیتور به نمایش در میآید ربط آنچنانی به امتحانش نداشت ولی او چون همیشه در همین قدم اول درجا میزد فرصتی و اشتیاقی برای بررسی مبانی منطقی برنامهنویسی (شرطها، حلقهها و …) که احتمالاً به لحاظ منطق ریاضیوارشان برایش به آسانی قابل درک بودند پیدا نمیکرد. در هر صورت یادم نیست که دوستم آن درس را گذراند یا نه، اما من نتوانستم کمکی به او بکنم.
حاشیه: قرار بود این شبه خاطرهی من مقدمهی مطلب مفیدتری باشد (یک مطلب آموزشی)، اما دیدم که این مقدمه خیلی ربطی به آن تالی ندارد، لذا آن را به صورت یک نوشتهی مستقل در آوردم، راجع به ربط مثل فیل در تاریکی به داستان من هم زیاد فکر نکنید. 😉
سونی اریکسون کا ۷۵۰ آی
معمولاً کسانی که قصد خرید گوشی موبایل دارند، مخصوصاً اگر بودجهشان محدود باشد و قرار باشد گوشیی که میخرند رفیق و قرین چندین و چندسالهشان باشد، شدیداً به تب و تاب انتخاب و وسواس و این حرفها میافتند و معمولاً نهایتاً با توجه به منابع محدود دردسترس و خطدهیهای کاسب کارانهی فروشندگان ممکن است دست به انتخابهایی بدون در نظر گرفتن همهی جوانب بزنند. بد ندیدم با توجه به این که یک سال و چند ماه است با گوشی خودم که مدلش سونی اریکسون کا ۷۵۰ آی است کار میکنم و با توجه با این که این گوشی نه چندان جدید در حال حاضر قیمتش تقریباً منطقی و قابل قبول شده و میتواند یکی از انتخابهای همهی خریدارانی باشد که بیش از جدید و کمیاب بودن به کاراییهای گوشی اهمیت میدهند نظر خودم را دربارهی نقاط ضعف و قوت این گوشی بنویسم.