کارتن خوابی دیجیتال

تصورش را بکنید که با هر حرکت موس صدای هارد کامپیوترتان بلند شود، فایرفاکستان حدود یک دقیقه طول بکشد تا بالا بیاید، کامپیوترتان چیزی حدود دو دقیقه طول بکشد تا به اینترنت وصل شود و یا ارتباطش قطع شود و تازه بعضی وقتها وسط اینترنت بازی یادش بیفتد که حافظه کم دارد و مشغول افزایش حافظه مجازی شود و بالکل از کار بیفتد! خوب! من الان اوضاعم اینطوری است: این چند روزه‌ی عید را دور از کامپیوتر اصلیم و با یک کامپیوتر زغالی پنتیوم II (با شصت و چهار مگ رم و کارت گرافیک با رم چهار مگابایتی) که تازه فن پاورش کار نمی‌کند (در واقع با توجه به تلاش نافرجام من برای راه‌اندازی مجدد آن این یک مورد را اصلاً ندارد!) و ویندوز دوهزارش کلی طول می‌کشد بالا بیاید سر می‌کنم. البته از بی‌کامپیوتری بهتر است و کارم را راه می‌اندازد. مخصوصاً این که کامپیوتر اصلیم را روشن گذاشته‌ام (تا اینترنتش هدر نرود!) و هر روز برای اطمینان از قطع نبودن اتصال ADSL و همچنین مدیریت داونلودهایش با pcAnywhere اوضاعش را چک می‌کنم.

یک اتفاق دیگر هم دیشب افتاد و آن از کار افتادن موس کامپیوترم بود. خوب! این سومین موس اسکرولی است که برای این کامپیوتر خریده‌ام و فکر نمی‌کنم دیگر حتی یک خرج دو هزار تومانی هم برای این قابلمه منطقی باشد. خوشبختانه دانگل بلوتوثم را همراهم آورده‌ام و فعلاً از موبایلم به عنوان موس استفاده می‌کنم. ناوبریش یک کمی سخت است ولی از بی‌موسی بهتر است!

چند عکس از پارسال

آمدم یک دوری بزنم بین عکسهایی که پارسال به فلیکر آپلودشان کردم: اگر یک کاربر رایگان فلیکر باشید محدودیتی روی تعداد عکسهای در دسترس دارید: در واقع فلیکر فقط دویست عکس اخیر آپلود شده را (برای این گونه کاربران) نشان می‌دهد. خوشبختانه عکسهای قدیمی‌تر حذف نمی‌شوند و می‌توان با حذف بعضی عکسهای جدید دوباره عکسهای قدیمی را در دسترس داشت که خوب من که هوای یکی دو عکس خاص قدیمی‌تر را کرده بودم با حذف تعداد قابل توجهی از عکسهای جدیدم توانستم دوباره آنها را ببینم. تعدادی از آنها را هم (که احتمالاً بعضیهایشان نه مال پارسال که مال پیرارسال هستند) دستچین کردم:

حوالی عصر، رنگ آمیزی و نورپردازی عجیب و چشم نواز طبیعت
سنجان: صحرا
صبح، خورشید، پرنده ادامه خواندن “چند عکس از پارسال”

عادت

عادت چیز بدی نیست، باعث می‌شود در حالی که ذهنت مشغولیات دیگری دارد بتوانی کارهای روزمره‌ات را به صورت ماشینی و بدون نیاز به تمرکز فکری انجام دهی. البته گاهی اشتباهاتی پیش می‌آید که برای ماشینی 😉 با این درجه از پیچیدگی طبیعی است. مثلاً چون جای ماشین لباسشویی توی آشپزخانه‌ی ما ثابت است من همیشه به محض ورود و در آوردن جوراب از پا، آن را به صورت خودکار می‌برم، می‌اندازم توی ماشین لباسشویی و این فرایند (انداختن توی ماشین لباسشویی) معمولاً هیچوقت توی ذهنم نمی‌ماند. از طرف دیگر جای کیسه زباله هم در نزدیکی همان ماشین لباسشویی است و خوب یک بار اشتباهی پیش آمده بود و جورابم را انداخته بودم توی کیسه‌ی زباله و این را وقتی کیسه زباله را داشتم می‌بردم بیرون متوجه شدم!

در هر صورت عادت در بعضی موقعیتهای دیگر چیز خوبی نیست و باعث می‌شود آدم هدف از انجام کارهایش را از یاد ببرد (البته اگر بشود اسم این چیزهایی را که من دارم مثال می‌زنم عادت گذاشت). مثلاً این فکر خوبی است که مناظر زیبایی را که با آنها برخورد می‌کنیم در صورت در دسترس بودن دوربین برای استفاده در آینده ثبت کنیم. هدف از این کار چیست؟ برای من فکر می‌کنم در این گونه موارد می‌تواند یک روش باشد برای ثبت لذتی که از آن منظره برده‌ام و تلذذ مجدد در آینده. اما گاهی متوجه این شده‌ام که در برخورد با این گونه مناظر به جای این که به اندازه‌ی کافی نگاه کنم و از منظره لذت کافی را ببرم بلافاصله دست به دوربین برده‌ام. در واقع چارچوب زیبایی را برای خودم از یک وسعت بی‌انتها محدود کرده‌ام به صفحه‌ی کوچک ال.سی.دی دوربین. این تقریباً برایم شده یک عادت و این عادت خوبی نیست! یک مورد دیگر را یکی دو روز پیش متوجه شدم. وقتی قرار است متنی را به صورت یادگیرانه و دقیق بخوانم (مطلب درسی یا علمی و مشابه آن)، عادت دارم بعد از مطالعه‌ی متن با خودکار بغل دست مطالبی که برایم جدید بوده یا احتمال می‌داده‌ام در یادآوری آنها دچار مشکل شوم علامت می‌گذارم. این عادت خوبی است به شرط آن که در موقع خودش انجام شود. دو سه روز پیش متوجه شدم که من علامتگذاری را دارم در حین خواندن متن انجام می‌دهم. این عادت خوبی نیست. چرا که تمرکز مطالعه کننده را از مطالعه به یک کار جانبی سوق می‌دهد (تشخیص و رتبه‌بندی نکات مهم). در این مورد باید حواسم را جمع کنم تا حتماً اگر می‌خواهم علامتگذاری کنم این کار را بعد از مطالعه‌ی دقیق انجام دهم.

هدف

سربرمی‌گردانم،

راهی را که پشت سر گذاشته‌ام ورانداز می‌کنم،

و به راهی که پیش روست می‌اندیشم.

مهم نیست،

که به کجا رسیده‌ام،

مهم این است،

که چگونه تا اینجا آمده‌ام.

هدف

یک نقطه نیست،

یک خط مستقیم است،

در امتداد یک عقیده،

و راستی،

من چقدر این راه را مستقیم پیش آمده‌ام،

و چقدر خواهم توانست در آن آن گونه به پیش بروم؟

تشکر و قدردانی!

هر چند شاید باید بیش از یک ماه دیگر سپری شود تا چرخه‌ی دوازده‌ماهه‌ی اول عمر اینجا کامل شود اما دوست دارم سال اول عمر اینجا را با آغاز سال جدید تمام شده بدانم. همان اول کار گفته‌ام که اینجا در ابتدا قرار نبود یک وبلاگ یا سایت شخصی باشد اما شد و به نظرم خوب هم شد که شد. شنیده‌اید به عکاسی می‌گویند هنر شکار لحظه‌ها؟، اینجا برای من یک چیزی شبیه عکاسی بوده!: شاید پیش از این سالهایی داشته‌ام که برایم به لحاظ کرده‌ها و یافته‌ها پربارتر بوده‌اند، اما به لحاظ «مانده» چیزی برایم باقی نگذاشته‌اند و همین باعث شده که آنها را از جمله‌ی بر باد داده‌ها به حساب آورم. اما از امسال هر چه که نداشته باشم یک چیزی شبیه یک دفتر نقاشی دوست داشتنی دارم که هر چند ممکن است چشم بالغ‌تر چند سال آینده‌ام آن را کودکانه و خنده‌آور ببیند اما دوستش خواهد داشت و به این که لحظه‌های عمرش را به بیهودگی نگذارنده به خود افتخار خواهد کرد (دلتنگی آخر سالی فکر کنم کار دستم داده، جمله‌بندیهایم شده عینهو قطعنامه‌ها 😉).

بگذریم! هدف اصلیم از این نوشته این بود که چند تا تشکر بکنم: اول از همه از آقای مانی منجمی به خاطر افزونه‌ی وردپرس فارسی: شاید عجیب به نظر برسد ولی حداقل من یکی فکر نمی‌کنم هیچ وقت راضی به آن می‌شدم که در وبلاگ فارسیم تاریخ غیر بومی ظاهر شود! البته این شاید بیشتر «وسواس» باشد اما فکر می‌کنم وسواسیهای دیگری هم مثل من وجود داشته باشند که تسهیل بومی‌نویسی و رفع مشکلات آن باعث شده راحت‌تر دست و دلشان به کار نوشتن برود و به همین لحاظ فکر می‌کنم تا حدود زیادی جامعه‌ی وب فارسی مدیون ایشان و دیگر کسانی است که با صرف وقت و هزینه (=«وقتی» که می‌توانست برای کارهای درآمدزا صرف شود، هزینه‌های شخصی برای انتشار دستاوردها و …) سکوهای نرم‌افزاری و سیستمهای مدیریت محتوا را بومی‌سازی کرده‌اند.

بعد از آن هم باید یاد و تشکری بکنم از نیما (CARPE DIEM) که بیشترین مشتریها را به در دکان من فرستاده 😉 (۸/۷۶ % از حدود ۴۴۰۰۰ بازدید که حدود ۸۷۰۰۰ صفحه را پوشش داده‌اند به روایت سرویس آمارگیری گوگل). از دوستانی که «پای ثابت» اینجا بودند، از آنها که نظراتشان به صورت مداوم یا گاه و بیگاه پای نوشته‌هایم می‌نشست و از دوستانی که به اینجا لینک دادند هم متشکرم. ممکن است با یکی دو اظهار نظر تند و نه چندان به‌جا موجبات دلگیری کسانی را نیز فراهم آورده باشم که امیدوارم خامی مرا ببخشند.

از آنجا که شاید فرصت مناسب‌تری پیدا نشود، همینجا سال نو و نوروز را به تمامی دوستان و آشنایان حقیقی و مجازی تبریک می‌گویم: سال نو مبارک!

پی‌نوشت

یک مورد خیلی مهم را یادم رفته بود ذکر کنم که الان (شنبه، چهارم فروردین) یادم افتاد، هر چند شاید این تشکرهای زبانی ارزشی برای تشکرشونده 😉 نداشته باشند (و در این مورد خاص شاید اصلاً تشکرشونده این تشکر را نبیند 😉 ) اما به هر حال به عنوان کمترین کاری که می‌تواند از دستم برآید کوتاهی در آن را جایز نمی‌بینم.

من پیش از این یکی دو مورد (دقیقاً دو مورد 😉 ) پیش آمده که با شرکتهای میزبانی وب سر و کار داشته‌ام. یک مورد که آنقدر افتضاح بوده که شایسته‌ی ذکر نام و لینک است (در بازبینی نهایی اسم و لینک این شرکت را قلم گرفتم) و دیگری هم علی‌رغم آن که از شرکتهای به‌نام و پرادعاست و معمولاً تبلیغات نصف یا یک چهارم صفحه‌ای تمام‌رنگیش را در اغلب مجلات و روزنامه‌های مرتبط با کامپیوتر می‌بینم خدماتش چنگی به دل نزده و علی‌رغم برخورد مناسب کارکنانش از لحاظ فنی -به قول معروف- چیزی بارشان نبوده.

من برای میزبانی اینجا (مثل تعداد زیادی از وبلاگها و سایتهای دیگر) از خدمات بر و بچه‌های پرشین تولز استفاده می‌کنم. با وجود آن که خرید من از این شرکت ارزان‌ترین بسته‌ی مبتنی بر لینوکس بوده (در اینجا می‌توانید فهرست بسته‌های میزبانی این شرکت را ببینید) ولی در طول یک سال استفاده از خدمات این شرکت تمامی درخواستها و در خیلی موارد نقهای بی‌دلیل من در اسرع وقت پاسخ داده شدند:

درخوستها از شرکت میزبانی

علاوه بر آن نمودار زیر نشان دهنده‌ی مجموع زمانهایی است که سایت من در طول صد و نود روز گذشته در دسترس نبوده (نمودار توسط سرویس Site 24×7 تهیه شده که قبلاً در مورد آن توضیح داده‌ام):

زمان بالا بودن سرور

اگر با خدمات شرکتهای میزبانی وب آشنا باشید حتماً می‌دانید که این آمار (بیش از نود و نه درصد زمان در دسترس بودن) یک آمار ایده‌آل و جزء شعارهای تبلیغاتی خیلی از شرکتهای میزبانی وب است. این آمار را می‌توانید مقایسه کنید با آمارهای در دسترس نبودن چند روزه‌ی بسیاری از سایتهای میزبانی شده توسط شرکتهای پرمدعای میزبانی وب.

به هر حال به نوبه‌ی خودم و به عنوان یک مشتری خرده‌پا 😉 که فکر نمی‌کنم پرشین تولز در زمینه‌ی پاسخگویی و مشتری‌مداری برای من چیزی کمتر از یک مشتری دانه‌درشت وقت گذاشته باشد از این شرکت متشکرم و امیدوارم که بتوانند در زمینه‌ی کاری و تخصصیشان همواره در صف بهترینها باقی بمانند.

بیا تا برایت بگویم …

شما را نمی‌دانم ولی خودم خیلی دوست دارم وقتی فیلمی می‌بینم که قرار است مثلاً ترسناک باشد در شرایطی آن را ببینم (در تنهایی و در اتاق ساکت و نیمه روشن!) که آن حس را واقعاً به من انتقال دهد و تا حد ممکن تحت تأثیر قرار بگیرم! به همین ترتیب وقتی چند روز پیش داستان فیلمی مرا بیش از حد غافلگیر کرد حس فوق‌العاده خوبی داشتم و همین باعث شد آن فیلم را که در نظرم بسیار زیبا آمده بود چندباره ببینم. اسم این فیلم را نمی‌گویم تا شما را از احتمال غافلگیر شدن در حد مطلوب در یک روز نامعلوم از زندگیتان محروم نکرده باشم!

دو سه روز پیش هم پس از آن که با حوصله‌ی تمام (و بدون این که به حاشیه‌ها نگاه کنم 😉 ) یکی یکی طرحهای خیاط نابغه‌ای را -که مشکل جیبهای کوچک و نامناسب برای مردمان امروز را حل کرده- ورانداز کردم باز هم همین حس را به دست آوردم. بد نیست شما هم نظری به طرحهایی که در سایتش ارائه کرده بیندازید (البته احتمالاً به یک خط اینترنت نسبتاً سریع نیاز دارید).

خیاط مبدع جیبهای بزرگ

خوب! برای تجربه‌ی چیزهای جالب حتماً لازم نیست یک فیلم خفن ببینید یا اینترنت پرسرعت در اختیار داشته باشید. اگر یک چشم طبیعی دارید که تجربه‌های غیرمعمول برایش خطرناک نیست سری به این صفحه بزنید، روی عبارت Click me to get trippy کلیک کنید و به مدت بیست ثانیه به مرکز شکل متحرکی که نشان داده می‌شود نگاه کنید. بعد نگاهی به اطراف بیندازید تا از مشاهده‌ی روح سرگردان اشیاء مشعوف شوید 😉 .

strobe

اگر باز هم دنبال تجربه‌های جالب می‌گردید بد نیست سری به عکسهای این کاربر فرانسوی فلیکر یا این هموطنش بزنید تا کارهای جالبی شبیه به این عکسها را مشاهده کنید:

سیاره کوچکی از چوب
سیاره یونانی؟!
موزه لوور

یکی از آنها روش ایجاد این عکسهای کروی و نرم‌افزارهای مورد استفاده‌اش را هم در اینجا توضیح داده است (از طریق وبلاگ فلیکر).

چهره‌یاب کامپیوتری

شاید خنده‌تان بگیرد، اما برای من همیشه سؤال بوده که گربه‌ها، کبوترها، قناریها و سهره‌ها (و دیگر حیوانات مشابهی که زیاد باهاشان برخورد نداشته‌ام) آیا وقتی دارند به ما نگاه می‌کنند دارند به چشمهای نگاه می‌کنند؟! آیا آنها می‌دانند که چشمهای ما کجاست یا مثلاً محل چشمهای جانوران غیرهمجنسشان را تشخیص می‌دهند؟! به هر حال فارغ از این مسأله امروز در صفحه‌ی پرطرفدارترینهای دلیشس چیز جالبی پیدا کردم: یک نمونه از برنامه‌های کامپیوتری که توانایی تشخیص محل سر (صورت) آدمها را دارد. برای تست آن کافی است به این صفحه بروید و نشانی یک عکس موجود روی اینترنت را به آن بدهید یا عکس دلخواه خود را آپلود کنید تا نتیجه را ببینید (چهره‌های تشخیص داده شده را با علامت خاص خودش می‌پوشاند). مثلاً این سایت در ازای این ورودی به من این خروجی را داد:

چهره یاب کامپیوتری

همچنان که می‌بینید همه‌ی تشخیصهایش درست نیست و غیر از چهره‌ی خود من یک چهره موهومی دیگر هم در فاصله‌ی بین دو کیس کامپیوتر پیدا کرده. با عکسهای شلوغ‌تر که تست کردم متوجه شدم که ایرادهای دیگری هم دارد. مثلاً نیمچهره‌ها را تشخیص نمی‌دهد اما در هر حال سایت و سرویس جالبی است.

اگر به این موضوع علاقمندید بد نیست سری هم به این موتور جستجوی تصویری و این سایت وابسته به آن بزنید (تعداد زیادی از گروه تحقیقاتی پشت این سرویس هندی هستند: اینجا را ببینید). علاوه بر این بد نیست retrievr را هم آزمایش کنید: سایتی که با استفاده از آن می‌توانید یک طرح ساده از آنچه را دنبالش هستید بکشید و عکسهای شبیه به آن را در میان عکسهای فلیکر بیابید.

چشمها زودتر می‌بینند یا گوشها سریع‌تر می‌شنوند؟!

فکر نمی‌کردم در سایت بی.بی.سی بازی ِ فلشی پیدا شود. دیشب دنبال اطلاعاتی راجع به یک سری از برنامه‌های مستند تولیدی بی.بی.سی می‌گشتم که لینک به لینک به این لینک رسیدم: این یک بازی ساده‌ی مبتنی بر فلش است که به نوعی می‌توانیم با آن سرعت عمل خودمان را بسنجیم. کافی است هر وقت متوجه شدیم یک گوسفند می‌خواهد فرار کند بر روی دارت بی‌هوش‌کننده کلیک کنیم.

Sheep Dash!

از دو طریق مختلف می‌توانیم متوجه اقدام به فرار 😉 یک گوسفند شویم: ممکن است فرارش را به چشم ببینیم یا صدایش را بشنویم. من فکر می‌کردم که لحظه‌ی فرار را فقط از روی صدا تشخیص می‌دهم و دیدن صحنه تأثیر چندانی ندارد. جالبی ِ این بازی این است که می‌توان این فرضیه را آزمایش کرد: جای دارت ثابت است، پس می‌شود بدون دیدن صحنه هم بازی کرد. از طرف دیگر می‌شود بلندگوی کامپیوتر را خاموش کرد و فقط با دیدن بازی کرد.

نتیجه برای من برعکس آن چیزی بود که فکر می‌کردم: من با دیدن زودتر متوجه فرار گوسفند می‌شدم و رکورد بهتری را ثبت می‌کردم.