صنعت حل کپچای هند و راه‏حلهای مقابله با اسپم با تکیه بر تحلیل محتوا

تا به اینجا رسیدیم که کپچای تصویر متنی را با او.سی.آر به شکل ماشینی دور می‌زنند و به همین دلیل روشهای متفاوتی برای طراحی کپچا ارائه شده است. جالب است بدانیم که این روزها شرکتها و مراکزی وجود دارند که قیمتهای استاندارد (!) برای شکستن کپچای سایتهای مختلف ارائه می‌کنند. به عنوان نمونه این تکه‌ای از لیست قیمت یک شرکت متخصص شکستن کپچاهای سایتهای چینی است (منبع عکس):

لیست قیمت شکستن کپچا

ماجرا محدود به کپچاهای تصویری هم نمی‌شود، کپچاهای صوتی هم توسط نرم‌افزارهای کامپیوتری -گویا به آسانی- قابل عبور هستند (در این نشانی مقاله‌ای تفصیلی درباره‌ی نحوه‌ی عبور از کپچای صوتی جیمیل بخوانید). کپچاهای تصویر متنی شرکتهای بزرگ (مایکروسافت، یاهو و گوگل) به دلیل تعداد کاربران بالا و همچنین اعتبار ایمیلهای ارسالی از آنها برای نرم‌افزارهای مبارزه با هرزنامه‌ها بارها و بارها شکسته شده‌اند (اینجا را ببینید).

اما کپچاهای ابتکاری چه؟! آیا مقاومت کپچاهای ابتکاری (کپچای محاسباتی، کپچای سه‌بعدی، سگ و گربه‌ی رپیدشر و ) بیشتر نیست؟ آیا نرم‌افزارهای ارسال انبوه اسپم از این کپچاها هم می‌توانند عبور کنند؟

تا اینجا و با توجه به سرمایه‌گذاریهای قابل توجه ارسال کنندگان اسپم روی کارشان باید به این نتیجه رسیده باشید که در این «شغل» آنقدر «پول» هست که نه تنها اجازه‌ی استفاده از راهبردهای «تحقیق و توسعه» را برای شکستن سدهای پیش رو به آنها می‌دهد بلکه احتمالاً این درآمدها می‌تواند آنقدر زیاد باشد که حاضر باشند برای حل مشکلات پیش‌رو مستقیماً و عملاً نیروی انسانی در اختیار بگیرند و از کمک نیروهای کار ارزانقیمت کشورهای در حال توسعه استفاده کنند.

به پشتوانه‌ی سرمایه‌ی ارسال کنندگان اسپم در کشورهایی مانند هند شاهد ظهور یک صنعت درآمدزای بدیع هستیم: «صنعت حل کپچا»! اتاقهایی با بیست الی سی اپراتور که در ازای دستمزدهایی همچون «هر ۱۰۰۰ کپچا ۲ دلار» ساعتهای کاری خود را با بازخوانی کپچاها می‌گذرانند. فرایند کار به این صورت است که نرم‌افزار ارسال اسپم تصویر کپچا را جدا می‌کند، به یکی از اپراتورها می‌دهد، اپراتور مقدار آن را درج و ارسال می‌کند و نرم‌افزار، اسپمش را ارسال می‌کند. با این سیستم کاری، شرکتهای حل کپچای هندی ادعای حل روزانه تا ۵۰۰۰۰ کپچا یا بیشتر را به مدد چند ده کامپیوتر و اپراتور، و شیفتهای کاریی که ۲۴ ساعت ۷ روز هفته را پوشش می‌دهند دارند (برای کسب اطلاعات بیشتر اینجا را ببینید).

نمایی از نرم‌افزارهای حل کپچا با کمک اپراتورهای انسانی

اینجاست که کارکرد کپچا برای جلوگیری از ارسال انبوه اسپم زیر سؤال می‌رود، چرا که کپچا برای حل این معضل، مبتنی بر این ایده است که ارسال‌کنندگان انبوه اسپم ماشین هستند و با تشخیص انسان از ماشین می‌توان جلوی ارسال انبوه اسپم را گرفت. و در اینجا حداقل بخش سخت‌تر کار را انسانها انجام می‌دهند.

دسته‌ی دیگری از راه‌حلهای مقابله با اسپم بر «تحلیل متون ارسالی» مبتنی هستند. مقایسه‌ی آی.پی ارسال‌کننده با لیست سیاه ارسال‌کنندگان اسپم شناخته شده، شمارش تعداد لینکهای موجود در متون و جستجوی نشانی سایتهای اسپم در بین آنها، بررسی محتوای متن و جستجوی واژه‌های متداول موجود در متون اسپم در متن ارسالی (یک آمار جالب در این زمینه را در این تصویر ببینید) از جمله ترفندهای به کار گرفته شده در این روش هستند. معمولاً برای جلوگیری از دور زدن شدن آسان الگوریتمها و روشهای مورد استفاده در این راه‌حلها بخش عمده‌ای از این روشها منتشر نمی‌شوند و تنها ابزارهای ارتباطی به صورت کدباز در اختیار استفاده‌کنندگان قرار می‌گیرند. «اکیسمت» سیستم مقابله با نظرات هرز که در وردپرس و برخی دیگر از سیستمهای مدیریت محتوی به کار گرفته شده است از جمله ابزارهای مبتنی بر این روش است.

این احتمالاً آخرین قسمت سری مطالبی بود که درباره‌ی «اسپم» نوشته‌ام. فهرست نوشته‌های این سری:

قسمت اول: ریشه‌ی نام اسپم

قسمت دوم: هرزنامه‌ها

قسمت سوم: کدامیک هرزنامه‌های بیشتری می‌گیرند: «علی» یا «زهرا»؟

قسمت چهارم: بگذارید «اسپم»ها را آنها بخورند!

قسمت پنجم: درآمدزایی هرزنامه‌ها

قسمت ششم: ماشینهای صاحب‌نظر

قسمت هفتم: کپچا: «تو آدمی؟!»

قسمت هشتم: او.سی.آر: قاتل کپچای تصویر متن

قسمت نهم: صنعت حل کپچای هند و راه‌حلهای مقابله با اسپم با تکیه بر تحلیل محتوی

این برنامه‏نویسهای بامزه

پیغام اکیسمت

«گوشت خوک» توی وبلاگ من چه غلطی می‌کنه؟ من گیاهخوارم!

وردپرس وبلاگم را به‌روز کردم، داشتم دوری در محیط جدید می‌زدم که در قسمت آمارهای اکیسمت این جمله را دیدم (وردپرس -قابل دریافت از این نشانی– سیستم مدیریت وبلاگ من است و اکیسمت افزونه‌ای برای وردپرس است که جلوی نظرات هرز را می‌گیرد). طراحان اکیسمت در برابر «اسپم» (=نظرات هرز که اتفاقاً نام نوعی خوراکی هم هست) واژه‌ی «هم» (=گوشت خوک) را برای نظرات واقعی و غیرهرز گذاشته‌اند و خوب! در متن کوتاهی با عنوان بامزه‌ی بالایی جریان را توضیح داده‌اند.

برنامه‌نویسها -حتی اگر ذاتاً آدمهای بامزه‌ای نباشند- معمولاً مجال زیادی برای کارهای -ظاهراً- بامزه دارند که متأسفانه – یا خوشبختانه- خیلی از این مزه‌پراکنیها را کاربر نهایی نرم‌افزار نمی‌بیند و در سطح کد باقی می‌ماند. اگر برنامه‌نویس ویژوال سی بوده باشید -از نوع قدیمی‌ترهایش- احتمالاً مقالات و نمونه‌کدهای پل دیلاسیا را دیده‌اید و خوانده‌اید و با توضیحات توأم با شوخیش برخورد کرده‌اید (تلفظ درست اسم این آقا را -اگر کسی می‌داند- بگوید، بیشتر از این آبرویمان نرود). امضای او در میان فایلهای برنامه‌هایش این است: «اگر این کد کار کرد پل دیلاسیا آن را نوشته و اگر نه، من نمی‌دانم چه کسی آن را نوشته!» خوب! ممکن است چندان بامزه به نظر نرسد، اما قبول کنید که وقتی چند ده دقیقه به صفحه‌ی مانیتور خیره شده‌اید و کلی کد مزخرف بی‌ربط به اتفاقی که نهایتاً قرار است بیفتد را خوانده‌اید و هنوز هیچ چی نفهمیده‌اید دیدن جمله‌ی

Stop beating your head, you might hurt yourself!

از هر جوکی که ممکن است فکرش را بکنید خنده‌دارتر به نظر می‌رسد (و البته واقعاً کمک می‌کند که به خودتان کمتر صدمه بزنید). بعضی جملات بامزه‌ی معروف دیلاسیا را اینجا بخوانید.

البته بعضی وقتها کارهای بامزه‌ی برنامه‌نویسها عمداً یا اشتباهاً در دیدرس کاربر نهایی قرار می‌گیرد. مثلاً این یکی از پیغامهای یکی از ویرایشهای وین‌امپ است که زمانی معروف شده بود و حرفش در اینترنت پیچیده بود (منبع عکس):

پیغام با مزه‌ی وین امپ

«… . این اتفاق در واقع هرگز نباید بیفتد!»

برنامه‌نویسان وردپرس پیش از این هم کارهای بامزه -و این یکی واقعاً بامزه- کرده‌اند. اگر وبلاگ مبتنی بر وردپرس دارید (ویرایش ۲.۶ یا ۲.۷)، صفحه‌ی ویرایش یک مطلب قدیمی را بیاورید. از کادر «Post Revisions» (بازنگریهای نوشته) موردی را انتخاب کنید و سپس آن مطلب را با خودش مقایسه کنید. تصاویر زیر نشان دهنده‌ی بخشی از اتفاقی است که بعد از این کار می‌افتد:

ماتریکس وردپرس

او.سی.آر: قاتل کپچای تصویر متن

کپچای تصویر متن که روزگاری جلیقه‌ای ضدگلوله در برابر حملات نرم‌افزارهای هرزپراکنی به شمار می‌آمد دیگر چنین وضعیتی ندارد. برنامه‌نویسی در سال ۲۰۰۵ با طراحی یک سیستم ساده‌ی او.سی.آر نشان داد که عبور از سپر کپچای تصویر متن کار چندان سختی نیست (علاقمندان اینجا را ببینند) و به مرور نرم‌افزارهای هرزپراکنی واقعی نیز کمابیش به این قابلیت مجهز شدند. افزایش نویز و در هم ریختن تصاویر کپچاها باعث نارضایتی بیشتر کاربران شد و به مرور عده‌ای به فکر راه‌حلهای متفاوت افتادند. راه‌حلهایی که گاه بیش از حد متفاوت به نظر می‌رسند، آنچنانکه بر خلاف هدف اولیه‌ی کپچا، اغلب باعث ایجاد شبهه در مورد هویت موجودی که توانسته آنها را حل کند می‌شوند: گاه انسان نمی‌تواند برخی از این معماهای پیچیده را حل کند و مسلماً آنچه جواب این معما را پیدا کرده یک ماشین بوده!

یکی از طرحهای ارائه شده کپچای تصویر سه‌بعدی است. در این نوع کپچا پیشنهاد شده که ابتدا کتابخانه‌ای برای ایجاد چند شیء ساده‌ی سه‌بعدی در حالات مختلف و با موقعیتهای متفاوت طراحی شود و اجزای این اشیاء به کامپیوتر معرفی می‌شوند.

کپچای سه‌بعدی

در مرحله‌ی ایجاد کپچا، کامپیوتر این اشیاء را در یک ترکیب تصادفی از موقعیتها و حالات مختلف می‌چیند و اجزای این تصاویر را با حروف برچسب می‌زند. سپس از کاربر می‌خواهد حروف متناظر با چند شیء انتخابی را وارد کند.

کپچای سه‌بعدی

به عنوان نمونه، از کاربر خواسته می‌شود تا در تصویر بالا حروف نوشته شده روی «سر مرد ایستاده»، «گلدان» و «پشتی صندلی» را به ترتیب وارد کند که جواب کپچای بالایی CKT است (برای اطلاعات بیشتر اینجا را ببینید).

علاوه بر این، ایده‌های ساده و در عین حال مؤثر دیگری برای طراحی کپچا ارائه شده‌اند. یکی از ایده‌هایی که در ابعاد وسیع در سایتها و سیستمهای مدیریت محتوی پیاده‌سازی شده ایده‌ی کپچای ریاضی است. در این حالت از کاربر خواسته می‌شود تا نتیجه‌ی یک جمع و ضرب ساده‌ی ریاضی را وارد کند. ایده‌های ساده و مؤثر دیگری را با نگاهی به این پیش‌نمایش از قابلیتهای یکی از افزونه‌های دروپال ببینید.

انواع دیگر کپچا

اگر تا به حال پیش آمده باشد که بخواهید فایلی را از سایت رپیدشر دریافت کنید احتمالاً این کپچای عجیب و غریب را دیده‌اید (منبع عکس):

کپچاهای سگ و گربه‌ی رپیدشر

در کپچای بالایی خواسته شده تا کاربر حروفی را که یک گربه زیر آن راه می‌رود در جعبه‌ی متنی وارد کند (جانور دیگر سگ است)! هر چند به نظر می‌رسد این کپچای پیچیده نه برای مقابله با نرم‌افزارهای هرزپراکنی، که بیشتر برای آزار خلق الله و ترغیب آنها برای شل کردن سر کیسه و خرید حساب حرفه‌ای به امید خلاص شدن از دست این کپچا ایجاد شده است! به هر حال این هم احتمالاً یکی از کاربردهای دیگر کپچا -در کنار مقابله با اسپم و کمک به دیجیتالی کردن کتابخانه‌ها-ست!

فهرست سری نوشته‌های من درباره‌ی هرزنامه‌ها:

قسمت اول: ریشه‌ی نام اسپم

قسمت دوم: هرزنامه‌ها

قسمت سوم: کدامیک هرزنامه‌های بیشتری می‌گیرند: «علی» یا «زهرا»؟

قسمت چهارم: بگذارید «اسپم»ها را آنها بخورند!

قسمت پنجم: درآمدزایی هرزنامه‌ها

قسمت ششم: ماشینهای صاحب‌نظر

قسمت هفتم: کپچا: «تو آدمی؟!»

قسمت هشتم: او.سی.آر: قاتل کپچای تصویر متن

قسمت نهم: صنعت حل کپچای هند و راه‌حلهای مقابله با اسپم با تکیه بر تحلیل محتوی

کپچا: «تو آدمی؟!»

ماشینهای صاحب‌نظر یک ضعف مهم دارند و احتمالاً راه حل شکست دادن آنها تکیه بر همین ضعف است. آن ضعف مهم آن است که آنها آدم نیستند! بله! آنها خیلی از تواناییهای یک انسان را ندارند. تواناییهای بسیاری از این روباتها محدود به پیدا کردن جعبه‌های متنی، تشخیص نوع داده‌ای که باید آنها را با آن پر کنند و ارسال خودکار داده‌های هرز است. بنابراین می‌توان با ملزم کردن کاربری که فرم را پر می‌کند (مثلاً در حال ثبت نام برای ایجاد یک حساب ایمیل است یا در حال نظر دادن در یک وبلاگ است) به انجام کاری که به طور طبیعی از عهده‌ی یک انسان برمی‌آید و از عهده‌ی یک روبات برنمی‌آید کاری کنیم که روباتها نتوانند فرمها را پرکنند. این اساس روشی برای مقابله با اسپمها در قلمرو فرمهای الکترونیکی است که «کپچا» (CAPTCHA سرواژه‌ی حروف ابتدایی عبارتی انگلیسی با ترجمه‌ی آزمایش تورینگ [نام شخصی است، با تست تورینگ دانشجویان نرم‌افزار آشنایی دارند] کاملاً خودکار عمومی برای جداسازی انسان از کامپیوتر) نامیده می‌شود.

«کپچای تصویر متن» متداولترین نوع کپچاست. نرم‌افزارهای ارسال اسپم معمولاً توانایی پردازش تصویرها را ندارند. آنها حداکثر می‌توانند الگوهای ساده‌ی متنی را پیدا کنند. پس ما اگر در هر بار نمایش فرم یک تصویر تصادفی به کاربر نشان دهیم و از او بخواهیم برای ما بگوید داخل آن تصویر چه می‌بیند، کاربران انسانی -چون توانایی پردازش تصویرها را دارند- می‌توانند مسئله‌ی «چه چیزی داخل تصویر است» را به آسانی حل کنند و نرم‌افزار ارسال اسپم نه. ساده‌ترین چیزی که داخل تصاویر می‌توان گذاشت متون ساده‌ی چند حرفی یا تک کلمه‌ای است که با ترفندهایی همچون مخدوش کردن تصویر با خطوط، نویز و اعوجاج زمینه از حالت متن ساده خارج شده است. در ضمن چون نرم‌افزاری که این تصویر را ایجاد می‌کند جواب مسأله را می‌داند آزمایش درستی پاسخ کاربر هم کاری ندارد. این روش، اساس کپچای تصویر متن است که این روزها در خیلی از سایتها در انواع مختلف جلوی چشممان ظاهر می‌شود.

کپچا

البته دسته‌ای از کاربران انسانی هم هستند که به دلیل نابینایی توانایی حل کردن مسأله‌ی کپچای تصویر متن را ندارند. برای حل مشکل این کاربران که معمولاً با کمک نرم‌افزارهای صفحه‌خوان (نرم‌افزاری است که با تکیه بر فناوری متن به صدا اتفاقات روی صفحه‌ی کامپیوتر را برای کاربر شرح می‌دهد) از اینترنت استفاده می‌کنند در کنار کپچاهای تصویر متن، کپچاهای صوتی معادل نیز ایجاد شدند تا به این طریق مشکل این دسته از کاربران نیز حل شود.

راستی! تا حالا فکرش را کرده‌اید که تا به حال با چند کپچا برخورد کرده‌اید، چند تا از آنها را (به دلیل مخدوش بودن بیش از حد) نادرست جواب داده‌اید و در مجموع چقدر وقت برای حل آنها تلف کرده‌اید؟! هر چند زمان تلف شده برای تک تک کاربران اینترنت احتمالاً ناچیز است، اما فکرش را بکنید که جمع زمانی که کل کاربران اینترنت برای حل کپچاها صرف می‌کنند چقدر است (البته احتمالاً در یکی از نوشته‌هایی بعدی از کسانی برایتان صحبت خواهم کرد که روزانه حداقل هشت ساعت کپچا حل میکنند!). واقعاً اگر اسپم نبود و اگر نرم‌افزارهای ارسال اسپم نبودند لازم نبود این سؤالهای احمقانه را پاسخ دهیم. جالب اینجاست که عده‌ای به همین موضوع فکر کرده‌اند و به ایده‌ای رسیده‌اند که با استفاده از آن می‌توان کاری کرد که حل کپچاها دیگر بیهوده نباشد و از آن سودی به همگان برسد.

مسأله‌ای که حل کپچای تصویر متن به آن شباهت دارد او.سی.آر است. در این فرایند یک برنامه‌ی کامپیوتری تلاش می‌کند تصویر اسکن شده‌ی متن را به متن قابل ویرایش یا جستجو تبدیل کند. اما درصد موفقیت نرم‌افزارها در تبدیل تصویر به متن همیشه بالا نیست. خیلی وقتها متن کاغذی مخدوش است یا کیفیت خوبی ندارد. بنابراین برنامه‌ی او.سی.آر آن را با دقت خوبی نمی‌خواند، اما برنامه متوجه این قضیه می‌شود و می‌تواند قسمتهایی از متن را که خوب نخوانده جدا کند تا یک کاربر انسانی آنها را بازبینی و تأیید یا تصحیح کند. اما همیشه کاربران انسانی برای تصحیح خطاهای او.سی.آر در دسترس نیستند. مخصوصاً برای پروژه‌های عمومی تبدیل کتابهای کاغذی به متون دیجیتالی همیشه بودجه‌ی کافی برای استخدام مصححان در دسترس نیست. سایتی به نام ری‌کپچا تلاش دارد با ارائه‌‎ی سرویس کپچای رایگان، در کنار کلمات ایجاد شده توسط کامپیوتر -که پاسخ آنها برای نرم‌افزار کپچا مشخص است- کلماتی را که نرم‌افزارهای او.سی.آر «با دقت پایین» تشخیصشان داده‌اند در دسترس کاربر انسانی قرار دهد و از او بخواهد درست آن را تایپ کند. به این ترتیب سایت یا سرویسی که از این روش استفاده می‌کند از کاربر می‌خواهد دو کلمه را وارد کند که جواب یکی را می‌داند و نتیجه‌ی ورودی کاربر برای کلمه‌ی دیگر را ذخیره می‌کند تا با دریافت چند جواب دیگر از کاربران دیگر راجع به متن آن اطمینان حاصل کند و نهایتاً دقت متون او.سی.آر شده را بالا ببرد. روش مشابهی نیز برای کپچاهای صوتی و تبدیل صداهای ضبط شده‌ی از دهه‌های گذشته به متن ارائه شده است.

reCAPTCHA

در مورد انواع کپچا شاید این صفحه هم اطلاعات جدید و مفیدی داشته باشد.

فهرست سری نوشته‌های من درباره‌ی هرزنامه‌ها:

قسمت اول: ریشه‌ی نام اسپم

قسمت دوم: هرزنامه‌ها

قسمت سوم: کدامیک هرزنامه‌های بیشتری می‌گیرند: «علی» یا «زهرا»؟

قسمت چهارم: بگذارید «اسپم»ها را آنها بخورند!

قسمت پنجم: درآمدزایی هرزنامه‌ها

قسمت ششم: ماشینهای صاحب‌نظر

قسمت هفتم: کپچا: «تو آدمی؟!»

قسمت هشتم: او.سی.آر: قاتل کپچای تصویر متن

قسمت نهم: صنعت حل کپچای هند و راه‌حلهای مقابله با اسپم با تکیه بر تحلیل محتوی

ماشینهای صاحب‏نظر

قلمرو ناخواسته‌های دنیای اینترنت محدود به نامه‌های الکترونیکی و هرزنامه‌ها نیست. هر نوع فرم الکترونیکی که از طریق سایتهای اینترنتی در دسترس قرار می‌گیرد در معرض حمله‌ی روباتها و برنامه‌های کامپیوتری است. این برنامه‌ها با اهداف مختلف تلاش می‌کنند این فرمها را پر کنند و معمولاً حاصل این تلاشها انبوهی از نظرات هرز در وبلاگها، از کار افتادن کامپیوترهای میزبان سایتهای اینترنتی و انواع پیامدهای ناخوشایند دیگر است.

برای نمونه، هرزنامه‌نگاران می‌دانند که اکثر نرم‌افزارهای مبارزه با هرزنامه‌ها، برای ایمیلهایی که از طریق سرویسهای محبوب ایمیل نظیر یاهو و جیمیل ارسال شده باشد اولویت خاصی قائلند و اگر ایمیل واقعاً از طریق این سرویسها ارسال شده باشد احتمال شناسایی آن به عنوان هرزنامه پایین می‌آید. اما از طرف دیگر همه‌ی سرویسهای ایمیل محبوب سیستمهایی برای تشخیص استفاده‌ی غیرمجاز کاربران دارند. به عنوان نمونه برخی از این سیستمها به محض این که تشخیص دهند یک کاربر در یک بازه‌ی زمانی خاص تعداد زیادی ایمیل فرستاده حساب کاربری او را به عنوان هرزنامه‌نگار موقتاً مسدود می‌کنند. از این رو، هرزنامه‌نگاران سیستمهایی طراحی کرده‌اند که تلاش می‌کنند با پر کردن فرم ثبت نام سرویسهای ایمیل به صورت ماشینی حساب ایمیل بسازند و تا حد مسدود شدن با حساب ایجاد شده هرزنامه بفرستند و به محض مسدود شدن ایمیل، به سراغ ایمیل بعدی بروند!

نمونه‌ی دیگر استفاده از فرمها برای ارسال اسپم، بخش نظرات وبلاگهاست. اسپمرها با استفاده از برنامه‌های کامپیوتری تلاش می‌کنند این فرمها را پر کنند و در قالب نظرهای وبلاگی به طور انبوه محصولات خود را تبلیغ کنند. انگیزه‌های دیگری نیز همچون افرایش لینکهای ورودی به سایت هدف و در نتیجه افزایش رتبه‌ی سایت در موتورهای جستجو نیز در انتخاب این روش ارسال اسپم مؤثر است.

در نوشته‌ی بعدی به بعضی روشهای مقابله با اسپم در قلمرو فرمهای الکترونیکی اشاره خواهم کرد.

فهرست سری نوشته‌های من درباره‌ی هرزنامه‌ها:

قسمت اول: ریشه‌ی نام اسپم

قسمت دوم: هرزنامه‌ها

قسمت سوم: کدامیک هرزنامه‌های بیشتری می‌گیرند: «علی» یا «زهرا»؟

قسمت چهارم: بگذارید «اسپم»ها را آنها بخورند!

قسمت پنجم: درآمدزایی هرزنامه‌ها

قسمت ششم: ماشینهای صاحب‌نظر

قسمت هفتم: کپچا: «تو آدمی؟!»

قسمت هشتم: او.سی.آر: قاتل کپچای تصویر متن

قسمت نهم: صنعت حل کپچای هند و راه‌حلهای مقابله با اسپم با تکیه بر تحلیل محتوی

شب دوم از شب یلدا طولانی‏تر است

 

آیا می‌دانید که لحظه شروع زمستان و تحویل خورشید به برج جدی امسال در ساعت ۱۵ و ۳۳ دقیقه و ۴۵ ثانیه روز اول دی ماه ۱۳۸۷ اتفاق می‌افتد و به این دلیل شب دوم دی ماه از شب اول (شب یلدا) طولانی‌تر است؟

در تهران شب دوم دی ماه از شب اول نیم ثانیه طولانی‌تر است.

منبع

بی‌ربط‌نوشت: چند روزی ولایت بودم، به همین دلیل آمار ایمیلهای نخوانده، نظرات بازبینی نشده (گزیر) و حاشیه‌های اعمال نشده (گنجور)ام کمی بالا رفته. از دوستانی که در انتظار پاسخ یا عکس‌العملی از طرف منند خواهش می‌کنم همچنان صبور باشند!

بیچاره خضر!

می‌گوید:

ما ازین هستی ده روزه به جان آمده‌ایم

وای بر خضر که زندانی عمر ابد است!

و اخطار می‌دهد که:

به احتیاط ز دست خضر پیاله بگیر

مباد آب حیاتت دهد به جای شراب!

این «خضر» را در بعضی شعرها مثل این بالایی باید گویا با دو حرکت خواند، احتمالاً چیزی مثل «خِضِر» تا وزن شعر درست باشد (در بیت اولی این طوری نیست). به هر حال اگر کسی تلفظ صحیح این اسم را در این موارد می‌داند، بگوید، یاد بگیریم!

در هر صورت، جناب «صائب» گویا از عمر جاویدان خوشش نمی‌آمده (گربه، گوشت و …؟! 😉 )، و احتمالاً باید برایش اظهار خوشحالی کنیم که زنده نمانده تا بشنود کارشناسان عقیده دارند که انسان می‌تواند تا ۱۰۰۰ سال عمر کند. البته گویا جناب صائب هم‌مسلکانی در بین همان کارشناسان هم دارد چرا که طبق عنوان مقاله، عده‌ای از کارشناسان قصد دارند جلوی این کار نشده را بگیرند (متن مقاله را درست نخوانده‌ام ببینم منظورش چیست)!

با این مضمون باز هم دارد:

خبر ز تلخی آب بقا 😉 کسی دارد

که همچو خضر گرفتار عمر جاوید است

داشتم تک‌بیتهای صائب را وزنیابی می‌کردم برای گنجور، این بیتها را دیدم، به نظرم جالب آمدند. خوبی قالبی مثل تک‌بیت این است که اضافه ندارد، شاعر جان نکنده تا کلی مزخرفات اضافی به یک بیت ناب اضافه کند تا شعرش از لحاظ ظاهری کامل شود. بیتهای دیگری را هم علامت زده‌ام، به نظرم جالبند. از آن جمله این بیت معروف است که می‌گوید:

یک عمر می‌توان سخن از «زلف یار» گفت

در بند آن مباش که مضمون نمانده است

یک پند از نوع امنیت اجتماعی 😉 :

دل بی وسوسه از گوشه نشینان مطلب

که هوس در دل مرغان قفس بسیار است!

یک توصیه‌ی شغلی:

در کارخانه‌ای که ندانند قدر کار

از کار هر که دست کشد کاردان‌تر است

و سرانجام یک روایت خودشناسانه:

تا داده‌ام عنان توکل ز دست خویش

کارم همیشه در گره از استخاره‌هاست

 

شما نمی‏توانید مایکل ملوی را بکشید

هم‌پیمانان قتل از سخت‌جانی مایکل عصبانی و شگفتزده شده بودند. آنها هزار و هفتصد دلار روی کسی سرمایه‌گذاری کرده بودند که آسیب‌ناپذیر به نظر می‌رسید و تا آن روز از بیش از سی توطئه‌ی مرگبار جان سالم به در برده بود.

کشتن مایکل ملوی این بار به توصیه‌ی بستون، گروه مستقیماً دست به کار شد و تصمیم گرفتند روشی را برای کشتن مایکل انتخاب کنند که در آن مطمئن شوند کارش تمام شده. در روز پایانی زندگی مایکل، پس از آن که طبق معمول افراط در نوشیدن او را کاملاً بی‌هوش کرد، کرایسبرگ و مورفی او را به خانه‌ی مورفی بردند. یک سر لوله‌ای را در داخل دهان او گذاشتند و سر دیگر آن را به یک چراغ گاز روشن وصل کردند. تنفس مونوکسید کربن اندک اندک اثر خود را گذاشت، چهره‌ی مایکل ارغوانی رنگ شد و نهایتاً پس از آن که کرایسبرگ مطمئن شد کار مایکل تمام است با پزشک معتمد گروه و عضو انجمن شهر، دکتر فرانک منزلا تماس گرفت و او گواهی فوت مایکل را بر اثر بیماری ذات‌الریه (با توجه به دانه‌های ارغوانی رنگ ظاهر شده بر روی صورت مایکل) و اعتیاد شدید به الکل صادر کرد. مایکل ملوی در اسرع وقت به خاک سپرده شد و آنتونی و رفقا خسارت بیمه را دریافت کردند. اما ماجرا به اینجا ختم نشد. کشتن مایکل ملوی، کار آسانی نبود و طبیعی بود که بعضی از رفقا که زحمت بیشتری در این راه کشیده بودند و مصائب بیشتری را متحمل شده بودند سهم بیشتری بخواهند. کم کم بحث و جدل بین رفقا، جریان مایکل را -به عنوان سخت‌جان‌ترین آدم نیویورک یا شاید آمریکا و حتی دنیا- بر سر زبان مردم انداخت. بستون توسط شرکای اولیه سربه‌نیست شد. پلیس به جریان مشکوک شد و نهایتاً دستور نبش قبر و معاینه‌ی جسد مایکل صادر شد. پس از انجام معاینات و تأیید خفگی مایکل در اثر تنفس مونوکسید کربن، آنتونی و رفقا دستگیر و در دادگاهی که هفت ساعت به طول انجامید محکوم شناخته شدند. هری گرین و دکتر فرانک منزلا به زندان افتادند و آنتونی مارینو، فرانک پاسکوا، دانیل کرایسبرگ و ژورف مورفی با صندلی الکتریکی اعدام شدند.

مایکل ملوی سخت‌جان و جریان قتل وی، موضوع و الهام‌بخش چندین فیلم، کتاب و ترانه شد. به عنوان نمونه یکی از قسمتهای سریال تلویزیونی داستانهای شگفت‌انگیز ساخته‌ی اسپیلبرگ با عنوان یکی برای جاده به داستان مایکل ملوی می‌پردازد و ردپای این داستان باورنکردنی در نمایشنامه‌ها، آهنگها و آثار تلویزیونی دیگر نیز مشاهده می‌شود. در واقع هر چند تلاش هم‌پیمانان قتل برای کشتن مایکل ملوی سرانجام به کشته شدن او انجامید اما همین اتفاقات باعث شهرت او پس از مرگ و زنده ماندن نام مایکل ملوی گردید.

متن این داستان، که در چهار قسمت تنظیم شده ترجمه و برداشتی‌ست آزاد از مطلبی با عنوان New York Gangs Murder Trust and Michael Malloy.

منبع برخی مطالب نقل شده، صفحه‌ی مایکل ملوی در ویکیپدیای انگلیسی است: اینجا.

تصویر از اینجا برداشته شده.

فهرست چهار قسمت این ماجرا

قسمت اول : مایکل ملوی آتش‌نشان بود …

قسمت دوم : مایکل ملوی نیاز به کمک داشت

قسمت سوم : سگها هفت جان دارند، گربه‌ها نه جان و مایکل ملوی …؟!

قسمت چهارم : شما نمی‌توانید مایکل ملوی را بکشید

سگها هفت جان دارند، گربه‌‏ها نه جان و مایکل ملوی …؟!

غذای مسموم هم بر روی مایکل ملوی تأثیر نکرد. آنتونی و رفقا افزودنیهای غیرمجاز 😉 دیگری همچون مرگ موش و براده‌های فلز را نیز آزمایش کردند و نوشیدنی او را از ضدیخ به تروبانتین تغییر دادند. اما سرانجام به این نتیجه رسیدند که مایکل یک پدیده‌ی عجیب طبیعت و صاحب معده‌ای استثنایی است و از این زاویه آسیب‌پذیر نیست. باید راههای دیگری را امتحان کنند.

در یکی از شبهای سرد زمستانی که دمای هوا منفی چهارده درجه زیر صفر بود، بعد از آن که مایکل را نوشیدنیهای پیاپی بیهوش کرد، آنتونی و پاسکوا مایکل را سوار تاکسی گرین کردند و او را به پارک کلرمانت بردند. او را روی زمین پوشیده از برف انداختند، پیراهنش را در آوردند، روی سینه‌ی لختش پنج گالن آب ریختند و او را رها کردند.

روز بعد آنتونی و رفقا روزنامه‌های عصر را در جستجوی خبر مرگ مایکل زیر و رو کردند، اما چیزی پیدا نکردند. پاسکوا که به خاطر سرمای دیشب دچار سرماخوردگی شدیدی شده بود دیرتر از همه و هنگام غروب به رفقا پیوست. بعد از ورود او بود که مایکل ملوی -در حالی که سرحال‌تر از روزهای قبل به نظر می‌رسید- در را باز کرد و سفارش اولین نوشیدنیش را داد!

آنتونی و رفقا به بن‌بست رسیده بودند. چاره‌ای نبود. تصمیم گرفتند از یک کارشناس کمک بگیرند. آنتونی بستون معروف به «تونی خشن» از رفقای آنتونی مارینو و یک قاتل حرفه‌ای بود. او پس از آن که شرح مصائب 😉 هم‌پیمانان قتل را شنید توصیه کرد که کارهای محیرالعقول و نقشه‌های خارق‌العاده را کنار بگذارند و به سادگی مایکل ملوی را خلاص کنند. مارینو شدیداً مخالف بود و اعتقاد داشت نباید مایکل را طوری کشت که مرگش باعث جلب توجه پلیس شود: باید مرگش تصادفی به نظر برسد. تونی خشن معتقد بود که می‌شود مایکل را طوری کشت که کاملاً تصادفی به نظر برسد: یک تصادف شدید رانندگی یک اتفاق عادی برای یک معتاد الکلی در هنگام عبور از خیابان است.

صبح زود روز بعد، در حالی که مایکل سحرخیز در بیهوشی حاصل از نوشیدنی اول صبح به سر می‌برد، مارینو و بستون زیر بغل او را گرفتند و او را به وسط خیابان بردند. گرین، در فاصله‌ای به اندازه‌ی کافی دور، پشت ماشینش نشسته بود و منتظر بود. او ماشینش را روشن کرد و شتاب گرفت. مارینو و بستون تا آخرین لحظات زیربغل مایکل را نگه داشتند و به محض نزدیک شدن تاکسی گرین -که با سرعت ۷۵ کیلومتر در ساعت به آنها نزدیک می‌شد- او را رها کردند و به کنار خیابان پریدند. ضربه‌ی ناشی از تصادف، مایکل را به هوا پرتاب کرد و به سختی به زمین کوبید. سه عامل ماجرا جنازه را همانطور وسط خیابان رها کردند و گریختند.

فردای آن روز از مایکل خبری نشد. همینطور پس‌فردا و روزهای بعد. البته مشکل کوچکی وجود داشت و آن این بود که خبری از مرگ مایکل هم نبود. آنتونی و رفقا برای دریافت پول بیمه نیاز به گواهی فوت مایکل داشتند. آنها روزنامه‌ها را جستجو کردند و به خیلی از بیمارستانها سر زدند. خبری از جنازه یا خبر فوت نبود. پس از دو هفته گروه به این نتیجه رسید که باید جنازه‌ای را به جای مایکل جا بزنند و گواهی فوت او را بگیرند. با توجه به شغل پاسکوا که صاحب مؤسسه‌ی تدفین بود این کار عملی به نظر می‌رسید. در آغاز هفته‌ی سوم، در حالی که جستجوها برای مرده‌ای شبیه به مایکل داشت به نتیجه می‌رسید مایکل ملوی پیدایش شد! او توضیح داد که یک تصادف رانندگی داشته و از ناحیه‌ی سر و کمر دچار آسیب‌دیدگی شدید بوده و به همین دلیل سه هفته در بیمارستان فوردهم بستری بوده. اما اکنون سالم و سرحال است و به گفته‌ی خودش «آماده‌ی نوشیدن است»!

قسمت آخر ماجرا و منابع آن، فردا …

فهرست چهار قسمت این ماجرا

قسمت اول : مایکل ملوی آتش‌نشان بود …

قسمت دوم : مایکل ملوی نیاز به کمک داشت

قسمت سوم : سگها هفت جان دارند، گربه‌ها نه جان و مایکل ملوی …؟!

قسمت چهارم : شما نمی‌توانید مایکل ملوی را بکشید