این که میدزدم نگاهم رو از تو از اینه که میدونم: سیری از چشمات ممکن نیست!، محو چشمای تو میمونم! * از صدای خندههای تو -که از اون چیزی رهاتر نیست- هیچ آهنگی و آوازی توی گوشم خوشنواتر نیست * تو عجیبی! حیرتانگیزی! من ندیدم مثل تو جایی! بس که بی نقصی و بی عیبی، بس که خوبی، بس که زیبایی * انقدر خوبی که شاید هم از توهمهای من باشی! آخه شک دارم! نمیشه «تو» توی این دنیای بد جا شی! * نغمهٔ جادویی عشقت داره روحم رو جلا میده مثل خون عشقت خودش رو سخت داره تو رگهام جا میده * آخر این داستان تلخ گر چه میدونم رسیدن نیست، قصهای شیرینتر از این عشق تو کتاب قصهٔ من نیست *